دنیزدنیز، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات شیرین

دخترکم مریض نشی الهی

1390/11/30 17:18
نویسنده : مامان لیلی
524 بازدید
اشتراک گذاری

امروز دومین روزیه که حالت یه کم خوب نیست 

یخورده سرما خوردی

آخه رفته بودیم خونه مامان جون و رستا هم اومد اونجا طفلی سرما خورده بود

شما هم هر وقت من یا مامان جون یا بابا رستا رو بغل می کردیم میومدی پیشمون تا تو رو هم بغل کنیم

به همین خاطر من و بابایی رستا رو زید بغل نکردیم ولی همون چند باری که رفتی بغل مامان جون فکر کنم سرما هه رو خوری

جالب اینجاست که شب بردمت تو اتاق تا بخوابونمت ولی تا صدای مامان جونتو شنیدی که  داره قربون صدقه رستا میره بلند شدی تا از اتاق بری بیرون

ازت می پرسم کجا میری؟

دنیز :می خوام رستا ببینم

مامان : نه خواهش می کنم بیا بخواب فردا میریم رستا رو می بینیم

دنیز :لفطن بزار رستا ببینم

مامان : نه گلم رستا الان مریضه آفای سرماخوردگی رفته پیشش اگه شما هم بری پیش رستا آقای سرماخوردگی هم میاد تو بدن شما

دنیز:نه آقای سرما اوردی نیا! من لباس پوشیدم! برو نقاشی بکش!

مامان : پس وقتی رفتی بیرون قول بده به مامان تا پیش رستا نری از دور رستا رو ببینی خب؟

دنیز سرشو تکون میده ب علامت تایید میگه بریم

مامان :نه بگو قول میدم

دنیز :خب قول

تا در را باز کردم دویدی رفتی بغل مامان جون نشستی که رو یه پای دیگش رستا بود و یه دستتو گذاشتی پشت رستا  یعنی من ازت حمایت می کنم تو هنوز کوچولویی بعد هم سرتو خم کردی تو صورت رستا گفتی:رستا گلم!

خیلی دایی کامران رو دوست داری بهش میگی قام قام

روز جمعه داشت دنبالت میگذاشت یهو وایسادی گفتی اگه تونستی منو بگیر بعد شروع کردی به دویدن

دوباره که دایی خسته شده بود رفتی پیشش میگی اگه میری وایسا!

دایی هم کلی خندیده میگه دو زار کلمه یاد گرفته داره باهاش جمله می سازه

راستی امروز صبح بیدار شدی ساعت 5 از من کانگرو می خوای می گی کانگرو داری مامان؟!!!!

از ر کس هم می خوای اجازه بگیری میگی اجازه..... اینو بردارم؟

دیروز بهم میگی مامان به نظرت! این پنگوله؟

بعد خودت جواب میدی :نه فکر نکنم پنگول باشه!!!!

آخه من چیکارکنم که این قدر شکر میریزی فدات بشم زودی خوب شو 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)