دنیزدنیز، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات شیرین

خودم برایش می گویم....

1390/12/2 22:20
نویسنده : مامان لیلی
445 بازدید
اشتراک گذاری

 

تصمیم دارم خودم برای فرزندم بگویم
 
ریشه تمام ترس هایم را خودم برای فرزندم می‌گویم.
یک روزی می‌نشینم و همه‌ی این‌ها را برای بچه ام تعریف می‌کنم
وقتی این کار را می‌کنم که بچه‌ام هنوز فرصت زیادی داشته باشد تا این‌ها را هضم کند
و بعد از یاد ببرد
 
 
فرصت داشته باشد بپذیرد اما فراموش کند لحظه‌ی پذیرش را
همان‌طور که احتمالا درد لحظه‌ی به دنیا آمدن را فراموش کرده است
 
اول از همه مرگ را برایش تعریف می‌کنم
 
پیش از این که عزیزی را از دست بدهد و رویارویی‌اش با نیستی خیلی شخصی باشد
پیش از این که ناچار باشد مرگ را همراه با ناباوری و دلتنگی و شیون‌های شبانه بشناسد
 
برایش می‌گویم که مثل تاریخ مصرف پشت قوطی شیر و ماست می‌ماند
که زندگی در هر چیز و هر کس قرار است تمام شود
 
برایش می‌گویم که بداند روزی که با مرگی روبرو شود، احساس خشم و حقارت خواهد کرد
و این که آن اندوه ممکن است هیچوقت قلبش را ترک نکند
اما در همان روزگار هم پذیرفتن و فهمیدن نیستی
...
ساده‌تر از عمری ترسیدن از آن است
 
خودم برایش می‌گویم که بداند
 ترس،
 اصلا فقط مال آدم بزرگ‌هاست
آنقدر که درآنها هراس گرفتن دستی هست، ترس از گم شدن نیست
 
بداند که ترس‌های بزرگ ممکن است در لحظه‌ی تنهایی به سراغش بیاید
روزی که برای خودش آدمی شده باشد و حضور من نتواند دردی از او دوا بکند
آن روز یادش باشد که از ترسیدن خودش نترسد.
 برایش می‌گویم که
ترسیدن یعنی ندانستن
یعنی مطمئن نبودن از ثبات و امنیت
 
دانستن این که ترس جزئی از طبیعت اوست و بارها خواهد آمد و خواهد رفت
شاید کمک کند که او خودش را وقت ترسیدن آرام کند
شاید کمک کند که ترسیدن غافلگیر و ناتوانش نکند و هنوز بتواند فکری بکند برای خوب کردن خودش
 
 
می‌خواهم بداند که گاهی حسادت
ممکن است به سراغ آدم بیاید
یعنی این که زمان‌هایی هست که دست آدم از چیزهای خوب دنیا کوتاه می‌شود
باید بداند که گاهی چیزهایی که دوست دارد و فکر می‌کند برای داشتنشان محق است را
به او نمی‌دهند و جلوی چشمش به دیگری می‌دهند
و دیدن دیگریِ خوشحال
برای بعضی ها کار ساده‌ای نیست و اگر آدم سعی‌اش را کرد و از پسش برنیامد
باید بداند که حسود است
حسود است و این به معنی محق بودنش نیست.
به معنی محق نبودن دیگری هم نیست
 
حسادت آن قدر تحملش سخت است که بد نیست آدم بشناسدش تا زیادی غصه‌اش را نخورد
شاید به جای این که زیر بارش بشکند سعی کند
از راه آن احساس
بزرگ‌تر شود و آزاده‌تر
 
می‌خواهم برایش بگویم که در دنیا ناامیدی هم هست
ناامیدی معنی‌اش خسته شدن از خوش‌بینی است
و اگر آدم دیگران را به ورطه‌ی تلخی ناامیدی‌های خودش نکشد
خسته شدن هیچ ایرادی ندارد
 
برایش می‌گویم که خسته شدن ایستگاه آخر نیست و او حق دارد گاهی خسته باشد
حق دارد پا شل کند، آه بکشد، اخم کند
ولی باید بداند که ناامیدی به کسانی که دوستش دارند دخلی ندارد
و خوب نیست کسی امید را از دیگری بگیرد به خاطر ناامیدی خودش
چون رسمش این است که آدم راه خودش را پیدا می‌کند
و امید می‌تواند هزار بار دیگر هم برگردد
 
می‌خواهم برای بچه‌ام بگویم وقتی که دیگر بچه نباشد چه روزهای زیادی احساس خواهد کرد
که دنیا آن‌طور که من می‌گفتم نبود
که من با هزاری آرزو و ادعا، احتمالا هیچوقت نخواهم نتوانست سوسکی را ناز کنم
و خودم هم خوب می‌دانم نصیحت‌های من نمی‌توانست فراتر از ترس‌ها و نا‌امیدی‌ها و حقارت‌های خودم برود
پس نمی‌توانست او را همیشه حفظ کند
همینطور که آرزوهای من شاید کوچک بودند برای او
 
می‌خواهم یک بار برای همیشه به او بگویم که از من آزاد است
که از من دِینی به گردن او نیست.
که او مسئول دلتنگی‌ها و حفره‌هایی که خودم عمری نتوانستم جبرانشان کنم نیست
برای من او آزاد است.
می‌خواهم بنشینم و ساعت‌ها برایش بگویم که من بهشت را زیر پای خودم نمی‌بینم
و همه‌ی عشقی که به پای او میریزم را برای لذت خودم می‌ریزم
 
و بالاخره حتما می‌خواهم برای او بگویم که این دنیا
بدون عشق نمی‌ارزد
حتی اگر من بگویم 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

بابای دوقلوها
3 اسفند 90 7:36
سلام
دنیزتون خیلی ماهه. ماشالله.
مطلب جالب بود. منم یادم باشه که همین چیزها رو به گلی ها بگم. اینا رو از جایی گرفتید یا نوشته خودتونه؟



ممنون از لطفتون. خیر مطالب از جایی برگرفته شده خیلی دوست دارم جنین قلمی داشته باشم ولی خب !
سالومه
9 اسفند 90 1:11
الهی که من فدات شم... نمیشه از چیزای قشنگ خودت برایش بگویی!؟ مرگ و ترس و ... چیه دیگه!
سالومه
9 اسفند 90 1:13
از زندگی بگو... از عشق ... از زیبایی... از صداقت... از شجاعت...
این بدی ها رو هر چی نشنوند براشون بهتره


قربونت برم سالومه جون خوشحالم کردی اومدی

عزیزم اینارو فقط بهش میگم که بدونه هست که هر وقت باهاشون روبرو شد بونه که زندگی این چیزا رو هم داره بهش می گم که یاد بگیره قوی باشه
اینا رو فقط بهش میگم

ولی با عشق بزرگش می کنم
تا عشق تو پوست استخونش جاری باشه
سعی میکنم زندگیش با زیباییها نقش ببنده تا جزئ لاینفک وجودش بشند
و تمام خوبیهارو بهش یاد میدم تا جز خوبی به چیز دیگه ای فکر نکنه

ولی عزیزم اینها را فقط باید گفت
گفت تا با گوشش اشنا باشه