شیریرن زبونی های عسلکم
سلام گلم
از وقتی 18 ماهت تموم شد دیگه جملات و کلماتی که می گی خیلی کامله و کمتر اشتباه می کنی یه وقتایی هم جملات و حرفایی میزنی که من می مونم اینا رو از کجا یاد گرفتی با خودم فکر میکنم که اصلا این فرشته ها هستند که دارند بهت یاد میدند
مثلا یه شب داشتی با خودت حرف میزدی دقت کردم چی میگی نشسته بودی بالای سر یه کفش دوزکی که باهاش اشغالای کمو از رو فرش جمع می کنم میگفتی:
خدای من! یعنی من میتونم به این دست بزنم؟
بعد یکمی فکر کردی گفتی:
نه دنیز به این دست نزنیا کثیفه
بعد گفتی:
باشه دست نمیزنم خدای من!
یا اینکه چند شب بعدش دوباره داشتی با عروسکات بازی می کردی میگفتی:
هوشنگ جان هوشنگ جان شما داری چکار می کنی؟
بعذ گفتی :
من هوشگ جان نیستم من دنیزم
(حالا این هوشگ رو از کجا یاد گرفتی نمیدونم)
یا اینکه اگه از چیزی خوشت بیاد و یا یه کاری رو دوست داشته باشی میگی عالیه
دیروز داشتم کتابخونه رو مرتب میکردم شما هم داشتی کتابتو ورق میزدی یهو دستتو گذاشتی دور گردنم گفتی دوستم! خسته شدی؟
داشتی با تلفنت حرف میزدی ازت پرسیدم با کی صحبت می کنید؟ گفتی با دوستام
امروزم که داشتی با مادرت تلفنی صحبت میکردی منم کلا مادر صدا میزدی
چندتا اتفاق جالب هم افتاد
دیدار با شخصیتهای مورد علاقت پنگول و خاله نرگس تو مدرسه دایی کورش
که هر وقت عکساش به دستم رسید برات میزارم
یکی دیگه هم :
رفته بودیم خونه مامان جون بردیا هم بود بردیا از این شیرای پاکتی داشت به شما نشون داد و بهت نداد تو هم دلت میخواست و خلاصه اومد سرش با هم دعواتون بشه بهت گفتم به بابا می گم برات بخره همون موقع به بابا زنگ زذم بهش گفتم برات بخره شما دیگه بی خیال شدی منم فکر کردم دیگه از سرت افتاده و یادت رفته به همین خاطر بابا هم که چند ساعت بعد زنگ زد بهش گفتم نمی خواد براش بخری یادش رفت ولی علیرضا گفت نه براش می خرم
خلاصه گذشت و شب که بابا رسید خونه مامان جون زود دویدی طرفش یه نگاه انداختی به دستش دیدی خالیه با ناراحتی گفتی نخریدی شیر بردیا رو؟ و زود تغییر مسیر دادی سمت بردیا گفتی : اجازه بردیا شیرتو بردارم؟
خیلی برام جالب بود
که دیدم بابایی از کیفش دوتا دنت و یه دونه شیر در اورد شیرو یه دونه دنتو داد به شما یه دنت هم داد به بردیا دیگه سر از پا نمی شناختی گفتی ممنون بابا علیرضا اینا رو خریدی از اون به بعد هم بردیا دیگه شد بردیا جونم
امشب هم داشتی نقاشی میکردی با خودت میگفتی باید منقارشو مشخص کنی بعد گفتی زیبا شد!!!!
حالا حال منو ببین بعد از این همه شیرین زبونی میخوام بگیرم بچلونمت از طرفی بدتم میاد به روت بیارم انگار برای تو این چیزا یه مسئله پیش پا افتادست از اینکه تو روم بیارمو و یا برای کسی تعریف کنم خیلی بدت میاد
بهم میگی اینارو نگو شما!!!!