دنیزدنیز، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات شیرین

عقب عقب

1389/11/21 12:30
نویسنده : مامان لیلی
279 بازدید
اشتراک گذاری
سلام گل من

دیشب یکی از خاطره انگیزترین شبهای زندگی من و بابایی بود. یکی از شبهای سه نفرمون بود و بابایی داشت مطالعه میکرد و تو هم داشتی تو تشک بازیت آواز میخوندی.

منم داشتم ازت عکس میگرفتم. ساعت ۵ دقیقه به ۹ شب بود. یهو عسل مامان غلتیدو شروع کرد مثل همیشه تقلا کردن و دست وپا زدن.منم سرگرم گذاشتن عروسکا جلوی شما بودم تا برای گرفتنشون تلاشتو بیشتر کنی و منم ازت عکس بگیرم. هی دستت و دراز میکردی عروسکا رو برداری نمیتونستی خودتو بلند میکردی تا بیای جلو و بتونی برشون داری. من عروسکارو تنظیم کردم دیدم اِ دنیز گلی رفته عقب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

باورم نمیشد دوباره گذاشتمت جلو اومد دوربینو تنظیم کنم تا ازت عکس بگیرم دیدم داری میری عقب!!!!!!!!!

 

واییییییییییییییییی نه خدای من الهی من فدای تو بشم

علیییییییییییییییرضا ببین دخترمون داره راه میره

بابایی سریع اومد طرفمون باورش نمیشد دوباره اوردیمت گذاشتیمت سر جای اولت تو هم با صدای بلند آواز میخوندی و تند تند رفتی عقب  یه لحظه دیدم الان سرت میخوره به مبل که دیدم دور زدیو رفتی الهی من فدات بشم

 

وای خداوندا چه لحظه جادویی بود اون لحظه شگفت آورترین و هیجان انگیزترین لحظه از زمان با تو بودن

اولین تلاش برای برداشتن گامهای بعدی

عزیز دلم در این لحظه فقط و فقط برات دعا کردم که خدایا هر گامی که دنیز عزیزم در زندگیش برمی داره و هر تلاشی که دخترم  برای بهتر بودن انجام میده خداوندگارا پر از برکتش کن. خداوندا در تموم لحظات زندگیش تنهاش نگذارو راهنماییش کن تا تمامی انرژیش در جهت پیشرفت و تعالی وجودش باشه

اشک تو چشمام جمع شده بود

خدایا شکرت

خدایا صد هزار مرتبه شکرت به خاطر این هدیه اسمانی که به ما دادی

خدایا شکرت

خدایا کمکم کن تا بتونم این فرشته زیبایی که به ما بخشیدیو به بهترین نحو پرورشش بدم

خدایا شکرت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)