دنیزدنیز، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات شیرین

بیستم دیماه سیاه ترین روز سال

1389/11/21 12:30
نویسنده : مامان لیلی
245 بازدید
اشتراک گذاری
امروز اولین های زندگی تو اتفاق افتاد.

امروز میتونست یکی از قشنگ ترین روزهای زندگی تو باشه گلکم.اولین برف زندگیت امروز بارید و من غمگین بودم.

صبح باصدای ناله تو از خواب بیدار شدم صدای خس خسی که تو گلوت بود ملودی غمگینی رو برای من درست کرده بود که با هر سرفه تو اشک از چشمام جاری میشد.

الهی مادر بمیره برات تمام سعی خودمو کرده بودم که تو سرما نخوری ولی همه ترسم تبدیل به واقعیت شد . ای خدا تو خودت ارحم الراحمینی خودت دنیزمونگهدار..

چیکار کنم یه روز برفی بابایی هم تهران نیست مامان جونم مریضه هیچ کس نیست که به داد من برسه تنها کاری که از دستم بر اومد این بود که تند تند بخورت بدم وقطره بریزم تو دماغت و خونه رو مرطوب کنم تا تو راحت تر بتونی نفس بکشی .

همیشه اعتقاد دارم خدا نظاره گر زندگی ماست. امروز بابایی کلاس داشت و من امید نداشتم زودتر از ۶ بیادخونه. امروز دوشنبه هست و دکتر خودت نیست. ولی ببین کار خدا را که چقدر مهربونه وبندشو دوست داره استاد بابایی با تمام سخت گیری برای اینکه کلاساش تشکیل بشند امروز نتنسته بود بیاد و بابایی زودتر اومد خونه. از طرفی رفتیم پیش یه دکتر دیگه که از مهارتش مطمئن بودیم و با اینکه مریضش نبودیم و وقت نداشتیم تا صدای سرفه های تو رو شنید بعد از اولین مریضش به منشیش گفت که ما بریم تو که اگه دکتر خودت بود شاید به همین زودی وراحتی نوبتمون نمیشد .

دکتر گفت خیلی به موقع اوردیمش پیشش اگه یه کم دیرتر میبردیمت ممکن بود خدای نکرده حالت بد تر از این بشه.

یکی دیگه از اولین های زندگیت که امروز اتفاق افتاد آمپول زدنت بود اونم تو باسنت. دکتر برات آمپول دگزا متازون داد که ما برای اینکه دردت نگیره بردیمت پیش دایی کامران . دستش درد نکنه خیلی خوب زد اصلا متوجه نشدی. اولین بار بود که میرفتی تو این خونشون.

امشب برای اولین بار دارو خوردی یه شربت سینه و یه انتی بیوتیک . شربت سینه رو اصلا دوست نداشتی و تا خوردی همشو بالا اوردی ولی شربت انتی بیوتیک چون امریکایی بود خیلی خوش مزه بود و دوست داشتی.امشب رفتیم خونه دایی کامران مامان جون و باباجون هم اومدند اونجا . همه برای تو ناراحت بودیم مخصوصا مامان جون و دایی کامران. آخه دایی خیلی دوست داره. زن دایی هم همینطور . اصلا همه عاشق تو اند به طور باور نکردنی دوست دارند به همین خاطر تا سرفه میکردی همه غم تو چهرشون می نشست.

الهی که زودتر خوب بشی که شادی بیاد تو دلهامون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)